سلامــــــــ .. من یه پسرم.... عاشق شدم ...همین.. یکـــــــی هستــ تو قلبــــــــــــــــم ... خیلــــــــــــــــــــــــــــــــی دوسش دارم...! خیلی زیاد... ..نمیدونه دوسش دارم..نمیدونه چقدر دوسش دارم.... نمــیدونه... نمیـدونم دوسم داره یا نه ؟ ...ولی..من..عاشقشم ..عاشق..عاشقه چشماشم..عاشقه اون نگاهشم عاشــــــــــــقه اون لبخندشــــــــــــــــ...... آخرشم یه روز .... دلم واسش تنگ شده... این وبلاگم برای اون ساختم..همه ی متناش واســه اونه...

پنج شنبه 30 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

بی تو میمیرم

ای تمام زندگی من زهرا جونم ، نفسم،برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم


همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم . . .

برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی

تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی

 

کوتاه می نویسم ‎
تو بلند بخوان‎
به بلندای تمام احساسم ‎
دوستت دارم ‎

 

 

زهرا جونم من دلم میخواهد ‎

باتو به سرزمین احساسم سفرکنم‎
برایت عاشقانه بسرایم وتو ‎
مست ازاین عشق  ‎
خیره به چشمانم ‎
دستانم را بگیری‎
و بابوسه ای ‎
شعری تازه برلبانم بسرایی‎
من دلم میخواهد ‎
من باشم و توباشی و عشق ‎
ودیگرهیچ‎




پنج شنبه 30 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

گازت بگیرم؟

دوس داری اینطوری گازت بگیرم ؟

 

 

 

لذتی که تو " گــــاز گرفتن " عشقتون هست ....!! عـمــــــــــرا " تو بوسیدنش نیست ...


خدا قسمت همه از جمله خودم بكنه :




پنج شنبه 30 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

زهرا جون دوستت دارم

چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی
...
یکی که بهش اعتماد داری ...
بهت اعتماد داره ...
از دلتنگی هاش برات میگه ...
از دلتنگی هات براش میگی ...
آروم میشه ...
آروم میشی ...
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ...
این حس مثل قطره های باران پاکه...




پنج شنبه 30 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

اخر میدزدمت

خیلی به آغوشت نیاز دارم...

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

 دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر روی شانه هایت بگذارم....

از عشق تو...از داشتن تو...اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

آری من تو را دوست دارم

و عاشقانه تو را می ستایم

عــشق گوش دادن نيست ، بلكه درك كردن است...

فراموش كردن نيست ، بلكه بخشيدن است...

عــشق ديدن نيست ، بلكه احساس كردن است...

عــشق جا زدن و كنار كشيدن نيست ، 

بلكه صبر كردن و ادامه دادن است...

 

یه روزی همینطوری میدزدمت مطمئن باش




پنج شنبه 30 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

زهرا جونم

زهرا جونم

تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم؟؟؟؟

یا نفسم را ..... به اندازه ی تو!؟؟
نمیدانـــــــــــــــــــــم،
چون تو را دوست دارم نفس میکشم؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم!؟؟؟؟؟؟؟
نمیدانـــــــــــــــــــــم،
زندگیم تکرار دوست داشتن توست؟؟؟؟؟؟
یا تکرار دوست داشتن تو،زندگیم!؟؟؟
تنــــــــــــــــــــــها
میدانـــــــــــــم :
بســــــــــــــــــیار میخواهم
* تــــــــــــــــ♥ ـــــــــــو را * ....
 




چهار شنبه 29 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

بی معرفت

 

روزی که دیگر در این دنیا نیستم دلت

برای تمام لحظه های با من بودن تنگ می شود

ولی من دیگر نیستم که دلتنگیت را

با شنیدن یک ثانیه صدایم بر طرف کنی ..........

 




چهار شنبه 29 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

زهرا جون روزت مبارک

امروز روز سپاس گذاری از خداوند است

زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن

تا با تمام وجود به او بگوییم

زهرا جون عشق من روزت مبارک




چهار شنبه 29 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

  عشق عزیزم زهرا جونم

حرف اول : ( این حرف از اعماق وجودمه)

عجیب دلم برات تنگ شده!!!

حرف دوم :

یازده روزه که تورا ندیده ام ! نمیدونم با این زمان های طولانی چه کار کنم؟ دارم فکر میکنم آن زمان ها که تو بودی چقدر خوشبخت بودم، اما حالا.... من هستم و فرسنگ ها فاصله....

حرف سوم : ( باید هرجور شده احساس دلتنگی ام را از بین ببرم وگرنه...)

دارم فکر میکنم چقدر خوب است اگر همیشه – حتی الان که دارم از دلتنگی برای تو دیوانه میشوم – جنبه های مثبت یک پدیده را در نظر بگیرم.آره ، تو قشنگ ترین پدیده زندگی من بودی هستی و خواهی بود و تو تنها عشق واقعی زندگی من بوده ای...

حرف چهارم : ( میخواهم یک اعتراف کنم )

می دانم نیازی به اعتراف نیست. تو خودت از همان ابتدای دنیا به این حقیقت پی برده ای و اما اعتراف سبز من : فقط وقتی تو کنارم هستی، من خوشحال هستم. این را می گویند : عشق واقعی!

حرف آخر: ( خواهش میکنم این حرف را هیچ وقت فراموش نکن....)

هزار بار دوستت دارم!

 




چهار شنبه 29 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

زهرا جون دوستت دارم

یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم 




چهار شنبه 29 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

نرو

زهرا جونم نرو که با رفتنت من میمیرم

فکر نکن میری از یادم 

اره بی تو تمومه کارم

 




سه شنبه 28 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

تمام وجودم زهرا جون

تو که میدانی تمام وجودم هستی
این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین!
.
.
.
نمیتوانم در خیالم ، روزی را ببینم که تو نیستی
من در کوچه ها آواره و سرگردان باشم
و هر کسی مرا ببیند از  من بپرسد در جستجوی کیستی؟
.
.
.
مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
.




سه شنبه 28 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

زهرا جونم من بی تو میمیرم

عــشق گوش دادن نیست بلکه درک کردن است فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است عــشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است عــشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است

 عشق یعنی خون دل یعنی جفا. عشق یعنی درد و دل یعنی صفا. عشق یعنی یک شهاب و یک سراب. عشق یعنی یک سلام و یک جواب. عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز. عشق یعنی عالمی راز و نیاز. عشق یعنی همچو لیلا خون شدن. یا چو مجنون راهی صحرا شدن عشق یعنی تیشه فرهاد ها عشق یعنی عالم فریاد ها عشق یعنی زخم کوه بیستون عشق یعنی ناله های درد و خون عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی یکه و تنها شدن. عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی حسرت شبهای گرم عشق یعنی یاد یک رویای نرم عشق یعنی تا ابد بی سرنوشت عشق یعنی آخر خط بهشت عشق یعنی گم شدن در لحظه‌ها عشق یعنی آبی بی انتها چه زیباست نوشتن وقتی میدانی او میخواند... چه زیباست سرودن وقتی میدانی او میشنود... چه زیباست جنون وقتی میدانی او میبیند

 




سه شنبه 28 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

با تمام وجود دوستت دارم

دوستت دارم
زهرا جونم تو را دوست دارم نمیدانم چرا شاید این طبیعت ساده و بی الایش من حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد

 

ولی سخت دراین مکتوب فرو رفته ام

چه کسی مرادوست میدارد؟

ای فرشته نازل شده بر چشمانم 

ای شقایق زندگیم

ای تنها ستاره اسمان قلبم

ای زیباترین زیباییهای محبت

ای بهانه خواب شبهایم 

ای تنها نیاز زنده بودنم

 ای معشوق تنهای من

و ای زهرا جونم

تورا با تمام وجدوم دوست میدارم و می پرستم

 



:: برچسب‌ها: دوستت دارم, باتمتم وجود دوستت دارم, زهراجونم بی تو میمیرم, زهرا جونم دوستت دارم,


سه شنبه 28 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

بی تو میمیرم

واحد دلتنگی بغل است... هزار بغل...دل تنگتم لعنتی...

 

خداحافظ عزیز من حلالم کن زمین گیرم

 

نمیدانم چه تاریخی ولی یک روز میمیرم

 

نمی خواهم دلت تنگ غروب خسته ام باشد

 

اگر حتی جوان مردم بگو پیش خودت پیرم

 

حلالم کن اگر روزی شبی یکوقت ناغافل

 

تو را رنجانده ام از خود نگو که از تو دلگیرم

 

چه شبهایی که عشق تو نمک پاشیده بر زخمم

 

من از غریبی ها ، از عشق از زندگی سیرم

 

اگر مردم شدم یک روح سرگردان و آواره

 

غروب هرشب جمعه سراغی از تو میگیرم

 

شدم مجنون نمیدانم تو هم لیلی من هستی

 

سکوتی تلخ .... میدانم جوابم را نمیگیرم

 

یقین دارم وفاداری ولی باز من میترسم

 

از اینکه ناگهان روزی بگویی از تو هم سیرم

 

خداحافظ نگاهم کن همین یک لحظه آخر

 

نمی دانم چه تاریخی ولی من بی تو میمیرم.....

 

 

 




سه شنبه 28 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

تحمل کن

زهرا جونم
دل تورو می رنجونه دلتنگی
داری با دلتنگی تنها می جنگی
می دونم هرشب گریونی دیگه نمی تونی 
با این دوری به پای من بمونی
تحمل کن یه روزی این دوری می میره
تو قلب من هیچکسی جاتو نمی گیره
تحمل کن تموم میشه تموم دلخوری هامون
یه کم دیگه تحمل کن بمون
تحمل کن تموم میشه تموم دلخوری هامون
یه کم دیگه تحمل کن بمون




سه شنبه 28 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

قرار نبود........

نمیدونم چی شد که اینجوری شد
نمیدونم چند روزه نیستی پیشم
اینارو میگم که فقط بدونی
دارم یواش یواش دیوونه میشم

تا کی به عشقه دیدنت دوباره از
تو کوچه ها خسته بشم بمیرم
تا کی باید دنباله تو بگردم
از کی باید سراغتو بگیرم
از کی باید سراغتو بگیرم

قرار نبود چشمای من خیس بشه
قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
قرار نبود دیدنت ارزوم شه
قرار نبود که اینجوری تموم شه

یادت میاد ثانیه های آخر
گفتی میرم اما میام به زودی
چشمامو بستم نبینی اشکمو
چشمامو وا کردمو رفته بودی
چشمامو وا کردمو رفته بودی

قرار نبود منتظرت بمونم
قرار نبود بری و برنگردی
از اولش کناره من نبودی
آخرشم کاره خودت رو کردی

قرار نبود چشمای من خیس بشه
قرار نبود هر چی قرار نیست بشه
قرار نبود دیدنت ارزوم شه
قرار نبود که اینجوری تموم شه




یک شنبه 26 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

یه روزی ، یه جایی ، زیر بارون..............




یک شنبه 26 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

یه روزیی




یک شنبه 26 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

یه روز رویایی



:: برچسب‌ها: یه روز رویایی، حامدزهرا، عاشقتم، دیوونتم حامد,


جمعه 24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

داستان روز

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ، 
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ، 
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ، 
- ممنون 
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ، 
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ، 
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ، 
- نه .. ببخشید ، 
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود 
بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود .
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ، 
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ، 
خودش بود .
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ، 
می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ، 
پرسید :
- مسیرتون کجاست ؟
گلوم خشک شده بود ، 
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم .
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟
به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ، 
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ، 
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ، 
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ، 
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ، 
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ، 
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ، 
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ، 
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ، 
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ، 
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ ! 
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من ... خدای من ....
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟
و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ، 
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش ....
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ، 
به ساعتش نگاه کرد ، 
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس ...
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،
نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ،
توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و ... نبود ، 
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ، 
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ، 
خل بودم دیگه ،
نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
عاشقی کنم براش ،
میگفت : بهت نیاز دارم ...
ساکت می موندم ،
میگفت : بیا پیشم ، 
میگفتم : میام ...
اما نرفتم ،
زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ، 
دلم می خواست بسوزم ،
شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ، 
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ، 
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت .
صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ، 
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ، 
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ، 
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ، 
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود .
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ، 
- همینجا پیاد میشم .
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،
- بفرمایین ...
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ، 
با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم ..
- لازم نیست ..
- نه خواهش می کنم ... 
پولو گذاشت روی صندلی جلو ... صدای باز شدن در اومد 
و بعد .. بسته شدنش .
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو تکون بدم .
برای چند لحظه همونطور موندم ،
یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ، 
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ، 
برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ، 
دیدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود .
صدا توی گلوم شکست ... 
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید .
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد .
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز ...
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد ...
سر خوردم روی زمین خیس ، 
صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد ...
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم ...
منو بارون .. ، زار زدیم ، 
اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ، 
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ، 
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ، 
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم ...
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ، 
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر. 
خل بودم دیگه .. 
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟
نه .. 
عاشق تر شده بودم 
عاشق تر و دیوانه تر ... چه کردی با من تو ... چه کردی ... 
بارون لجبازانه تر می بارید 
خیابان بهار ، آبی بود .
آبی تر از همیشه ...




جمعه 24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

کی میشه اینطوری بغلت کنم؟

کی میشه اینطوری بغلت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

کاش




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

خداحافظ عشق من

  زهرا جونم نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... 

       ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

 

همه چیز را یاد گرفته ام! ...

یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ...

یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم ...

تو نگرانم نشو !!

همه چيز را یاد گرفته ام ! 

یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی ! 

یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو ! 

یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !

تو نگرانم نشو !!

همه چيز را یاد گرفته ام !

یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....

یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....! 

یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم .... 

و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم ! 

اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...

که چگونه.....! 

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ... 

و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم .... 

تو نگرانم نشو !! 

زهرا جونم فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت...

 




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

خداحافظ عشق من

رفتــن من تــرک تو نیســـت زهرا جونم مجـــــبورم از پیشت بــــرم بــــزار منــــم یه قسمت از خـــاطره های تو بشــــم مــــی خوام بگـــم منـــو ببخـــش که اومــــدم تو زندگیـــت تورو به خودم وابسته کردم ببــــخش که از ته دلـــم شدم اسیــــــر سادگیـــت تو عشق من چه دردایــــی اومــــد سراغ تو نفسم به خاطـــر رفتن من رو گــــونه هات اشکــــی نریــــز چون بهم قول دادی  رفتــــن من ترک تو نیست تو تا ابـــد کنـــارمــی اگـــه نبــاشــــی پیش من تو خواب و تو خیــــالمـــی میــــرم که راحت بشــــی از دلشــــوره های هر شبت کـــاری ازم بر نمیـــــــاد فقط شدم دردســرت میـــــــــرم ولـــی تا همیشـــه مــی مونی تو توی دلــــــم با اینـــکه خیلــــی عاشقـــم از پیش تو بایــد بـــــــرم حالم رو توی وبلاگ مینویسم اما حرفایی که وقتی دلم تنگ میشه رو یه وبلاگ دیگه ساختم توی اون مینویسم نمیخوام حرفایی که میزنم تو رو هوایی کنه و دلتنگیت بیشتر بشه

نفس من

زهرا جون من

عزیز من

تمام زندگی من

روزی میام مال همدیگه میشیم غصه نخور عزیزم

فقط سعی کن فعلا فراموشم کنی

چون با بودن من توی این موقع جز عذاب و اذیت چیزی برات نداره

خیلی دوستت دارم

خیلی

خیلی




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

دل بستن به تو خیلی میچسبه

 

زهرا جونم هنوز هم ... 

 

 از بین کارهای دنیا دل ... 

 

 بستن به دلت بیشتر به دلم میچسبد ...

 




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

دوس دارم گاز بگیرمت




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

تنهایی

اینم مثه من تنهاست




24 بهمن 1393
ن : عاشق تنها

گریه

وقتی یه دختر بخاطر یه پسر اشک میریزه...

یعنی واقعا دوستش داره

اما...وقتی یه پسربه خاطریه دختر اشک بریزه

 


یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسی رو مثل اون دوست داشته باشه





تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان زهرا جون من و آدرس 23101393.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.