![](/weblog/theme-desiner/38/8.png)
سلام تمام زندگیم امیدوارم حالت خوب باشه
زهرا چرا اینکار ها رو میکنی از وقتی دیروز گفتی قاطی کردم هنوز
زهرا تو رو مرگ حامد نکن زهرا دیشب همینطوری حالم بود نماز خوندم دیدم سبک نشدم
زیارت عاشورا رو گذاشتم اول یکم همخونی کردم اما دیگه نتونستم طاقت بیارم بغضم ترکید گریه کردم
زار میزدم پیش خدا میگفتم خدا چرا نفسم باید اینقد عذاب بکشه چرا اخه
همونجا خوابم کنار سجاده ساعت دو نیم بیدار شدم یه دلشوره بدی گرفته بودم یه دوش گرفتم اومدم بیرون ساعت 4 شده بود رفتم عبدالحق اذان شده بود نمازم رو همونجا خوندم با امامزاده عبدالحق یکم حرفیدم نشسته بودم دیدم گوشیم زنگ میخوره افشین بود تعجب کردم جواب دادم دیدم میگه مغازه یکی از اشناها اتیش گرفته کجایی بیام دنبالت
اومد رفتیم بیچاره کل مغازش از بین رفت دیدنش خیلی برام سخت بود به افشین گفتم من نمیتونم ببینم میخوام برم
اومدم اینجا تا برات بنویسم درسته نمیخونی اما همین که مخاطبم تویی کلی اروم میشم
زهرا مرگ حامد نکن زهرا
تو اگه یه مو از سرت کم بشه خدا میدونه خول میشم
زهرا جون تو رو خدا مواظب خودت باش
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/theme-desiner/38/9.png)